شبکه چهار - 11 شهریور 1395

خطر بیگانه سازی "احکام دین" از "اهداف دین" (3)

در جمع فضلای حوزه علمیه _ کاشان 90

بسم‌الله الرحمن الرحیم

حتی یکی از آقایان شورای نگهبان که الان از مراجع تشریف دارند با حسن نیت گفتند که من نمی‌توانم این را قبول کنم که حکومت به عنوان مصلحت جامعه‌ی اسلامی بتواند مسجد را تعطیل کند یا حتی برای مضایقه و مساوات و مضاربه شرط و شروط اضافی بگذارد و محدود بکند. امام فرمودند شما آدم خوبی هستی ولی متوجه نیستی که فقه فردی برای اداره‌ی جامعه کافی نیست و فقه حکومتی باید مصالح فردی را به علاه‌ی مصالح اجتماعی در نظر داشته باشد. شما با بخشی از فقه آشنا هستی و با همه‌ی فقه آشنا نیستی. چون در بحث و درس‌های اصلی همه‌ی فقه را آموزش نمی‌دهند بلکه بخشی از فقه آموزش داده می‌شود و شما در حوزه با همه‌ی آیات و روایات سر و کار نداری بلکه با بخش محدودی از آیات و روایات سر و کار دارید. فکر می‌کنم از آقا شیخ عبدالکریم حائری در یک جایی خواندم که می‌گوید کسی از اول طلبگی شروع می‌کند و تا آخر کفایه و مکاسب و درس خارج می‌رود و می‌توانی حتی یک دور هم قرآن را نخوانی و حتی می‌توانی یک جزء کامل قرآن را هم نخوانی و مجتهد بشوی. می‌شود بدون قرآن و نهج‌البلاغه و روایات اسلام‌شناس شد؟ این چه اسلام‌شناسی است؟ این توهم اسلام‌شناسی است. اگر ما فکر کنیم با ندیدن بخش اعظم آیات و روایات می‌توانیم مجتهد اسلامی بشویم این اشتباه است. حتی ممکن است کسی بگوید ما که با همه‌ی اسلام کاری نداریم بلکه با این چهار حکم خاص فقهی کار داریم و این را که می‌فهمیم. بله، بخشی از این را می‌فهمی اما همین‌جا هم در مقام تزاحم که چه چیز مهم است و چه چیز اهم است و در کجا باید چه کاری را بکنی نمی‌فهمی. چون وقتی کسی با آیات و روایات و کلام خدا مشهور نیست و همه‌ی روایات را در همه‌ی ابواب ندیده و همه‌ی حساسیت‌ها را ندیده، فقط به یک حساسیت توجه دارد. جزء را می‌بینی اما اجزای دیگر را نمی‌بینی. نگاه جزئی داری و سرت پایین است، باید نگاه کل داشته باشی ولی متوجه نمی‌شوی. باید به همه‌ی این‌ها توجه داشته باشی. قرآن همه‌ی قرآن است. سنت همه‌ی سنت است و یک پنجاهم سنت نیست. عقلی که بر اساس کتاب و سنت فکر می‌کند و نظر می‌دهد و اجتهاد می‌کند را باید جدی گرفت و الا ما هم اخباری می‌شویم. امام آن‌جا گفتند احترام به مالکیت خصوصی یک حکم اولیه‌ی شرعی در حوزه‌ی‌ فقه فردی است و اموال مردم باید حفظ بشود اما وقتی که مصالح عمومی اجتماعی، حکومت اسلامی و مصالح ملی پیش می‌آید عقل دایر نیست بین این‌که خانه‌ی این آقا را خراب بکنی یا خراب نکنی و بگویی معلوم است که این حرام است و امر بین یک حرام و یک حرام بزرگ‌تر دایر است و آن اختلال در معیشت اجتماعی و عمومی است. آن حرام است و این هم حرام است ولی این حرام‌تر است. این حرام‌تر است. ما هم شعور داریم که این کار حرام است ولی آن حرام‌تر است. آن یک حرامی است که صدمه‌ی آن به فرد می‌رسد و این یک حرامی است که صدمه‌ی آن به کل جامعه می‌رسد. البته ضرر او باید جبران بشود. خب بعضی‌ها این را متوجه نبودند و نیستند. حکومت اسلامی باید روابط صحیح بین سازمان‌های دولتی و غیر دولتی را با مردم و با خودشان و روابط افراد با همدیگر را در همه‌ی عرصه‌ها اعم از فرهنگی، آموزش و پرورش، مالیات، جنگ، صلح، بهداشت، آبادی، جاده‌سازی، پول، بانک، تجارت داخلی، تجارت خارجی، زیبایی و نظافت شهرها و همه‌ی این‌ها بایستی برنامه‌ریزی بکند. چه کسی می‌تواند به همه‌ی این‌ها اشراف داشته باشد؟ از آن طرف باید به همه‌ی ملاکات شرع هم اشراف داشته باشی. مثلاً روایات متعددی در این باب داریم که شهر باید زیبا باشد. خب باید این را در مدیریت جامعه‌ی خود دخالت بدهی. روایات زیادی در این باب داریم که آرامش اعصاب مردم یک هدف شرعی است. خب باید این را در معماری، در نظام بروکراسی اداری توجه داشته باشی و این هم جزو اهداف شریعت است. همه چیز را فقط نباید اقتصادی دید. به اعصاب آدم‌ها هم باید کار داشت، به حقوق آن‌ها هم باید کار داشت. ما این روایت‌ها را به حوزه‌ی اخلاق می‌بریم و می‌گوییم این‌ها مسائل اخلاقی است و به فقه و مدیریت و حکومت کاری ندارد. خب شعار سکولاریزم همین است. همین که می‌گویی این‌ها روایات اخلاقی است و برای منبر است و این‌ها واجبات برای زندگی است. همین تفکیک تو غلط است. شما می‌توانی از واجب و مستحب و مکروه بگویی ولی نمی‌توانی بگویی این‌ها اخلاقی هستند و این‌ها فلان هستند. مگر ما در اسلام چنین تقسیمی داریم؟ مگر ما چنین تقسیمی داریم که آیات و روایات را به اخلاقی و فقهی تقسیم کنید؟ ما در اسلام چنین تقسیمی داریم؟ ولی در ذهن همه‌ی ما هست. خود من این را دیده‌ام. مثلاً گاهی برای یکی از رفقا یک حدیث یا یک آیه‌ای می‌خوانیم و می‌گوییم پس این چه هست؟ می‌گوید بله، این درست است اما این آیه اخلاقی است. یعنی چه که اخلاقی است؟ اگر بخواهی بگویی مستحب است و واجب نیست چرا می‌گویی اخلاقی است؟ پس بعضی از احکام فقهی هم مستحب و بعضی واجب است. اگر می‌خواهی بگویی که اگر به این‌ها عمل نشد هم اتفاقی نمی‌افتد که می‌خواهی همین را بگویی غلط است. این همان تجزیه‌ی دین است. این همان ایمان ببعض و کفر ببعض است. این تفکیک کردن دین از اجزای آن است. این مثله کردن دین است و همین است که باعث می‌شود شکست بخوریم. همه‌ی آن‌چه که دین گفته درست است. دین همه‌ی دین است. چرا تبعیض و چرا تجزیه می‌کنیم؟ این چه تأثیری روی تشخیص‌های ما در مقام فهم دین و تفسیر دین و تبلیغ دین می‌گذارد. شناخت ملاکات و اهداف شریعت چه به آن توجه داشته باشی و چه به آن توجه نداشتی باشی هم در قلمروی اجتهاد و هم در احکام حکومتی و هم در احکام فردی و هم در حکم و هم در شناخت موضوع تأثیر می‌گذارد از جمله در این مواردی که عرض می‌کنم. ملاک‌شناسی، هدف‌شناسی دین، یعنی آشنایی عقلانی با قرآن و سنت و نه برخورد گزینشی با آیات و روایات که ما الان برخورد گزینشی می‌کنیم. الان بعضی از روایات شانس آورده‌اند که همه جا گفته و شنیده و تدریس می‌شوند و صدها برابر این روایات بسیار مهم و سرنوشت‌ساز است که شانس ندارند و هیچ کس نه این‌ها را می‌داند و نه می‌گوید و به طور کلی حذف شده است. مدل زندگی و روش زندگی هم هست. البته احادیث ضعیف السند هم زیاد داریم. تشخیص این‌که سند کدام از این‌ها درست است و کدام غلط است و کدامیک از این‌ها زمان‌مند است و زمان کدام یک گذشته و اجتهاد در زمان و مکان مهم است. عرض کردم که دو طرف قضیه خطرناک است. یک طرف این است که بخش اعظم دین را رها کنی و یک طرف هم این است که ضعیف و قوی و جعل و وارد و درست و غلط را بگویی و ملاک هم نداشته باشی. یک مرتبه مهم جای اهم را بگیرد، بی‌اهمیت جای اهم را بگیرد و همین‌طور به عکس بشود. اگر این شناخت‌ها باشد و اولاً این‌که ملاکات را بشناسیم و به حتی الامکان به اهداف شریعت واقف باشیم در چندین جای مهم در حوزه‌ی اجتهاد و فهم دین و تبلیغ دین به ما کمک می‌کند. یکی در مقام تزاحم بین احکام است. اگر یک جایی بین احکام تزاحم شد شما چطور ترجیح می‌دهی که کدام مهم‌تر است؟ منجهات باب تزاحم چه هست؟ از جمله این است که باید ببینی اجرای کدام حکم الان و به این شیوه و در این موقعیت به اهداف شریعت نزدیک‌تر است. برای هر دوی این‌ها روایت دیده‌ای اما اجرای کدام از این‌ها الان به هدف شریعت نزدیک‌تر و کدام دورتر است. دوم تأثیر می‌گذارد در باب این‌که در بحث تعارض اخبار چطور ترجیح بدهیم؟ هدف شریعت را بدانی یا ندانی یا این‌که چه چیزی را بدانی و ندانی تأثیر می‌گذارد. سوم این‌که مثلاً دو روایت مشکوک السند را دیده‌ای. در این‌که کدام روایت به هدف شریعت نزدیک‌تر است اطمینان ایجاد می‌شود که این می‌تواند درست‌تر باشد و آن نادرست‌تر باشد. برای این‌که این روایت مطابق با فلان آیات است و دیگری نه و بلکه خلاف بعضی از اهداف است. مورد بعدی این‌که وقتی شما می‌خواهی در اطلاق نصوص و در عموم این‌ها دخالت بکنی و مثلاً تعقیب بکنی و تخصیص بزنی و به اهداف شریعت توجه داشته باشی یا نداشته باشی تفاوت می‌کند. این‌که بخواهی مفاد بعضی از نصوص و آیات و روایاتی که مجمل هستند را بیان بکنی و یک معنی از بین معانی را ترجیح بدهی باز در این‌جا این‌که مصالح و اهداف شریعت را بدانی یا ندانی دخالت می‌کند. اگر می‌خواهی موضوعات را دقیق بشناسی و این‌که کدام حکم فقهی در این‌جا صدق می‌کنم و این در این‌جا مصداق کدام حکم و مصداق کدام عنوان است باز این‌که اهداف شریعت را بشناسی یا نشناسی تأثیر می‌گذارد. این‌که می‌خواهی احکام حکومتی را تشخیص بدهی و جعل حکم حکومتی بکنی و حکم حکومتی صادر بکنی کاملاً تحت تأثیر این است که به این اهداف و ملاکات چقدر توجه داری. شناخت ملاکات حتی در مقدمات فقهی که برای استنباط حکم ترتیب می‌دهی هم نقش دارد. جناب «کاشف القتا» یک تعبیری به نام «شم الفقاهه» دارد که می‌گوید خواندن تک تک روایات کافی نیست و باید شم الفقاهه داشته باشی. در کتاب «کاشف القتا» می‌گوید در ذهن مجتهد اگر عدله‌ی شرعی با قرآن و حدیث مشهور باشد یک عالم و یک مبلغ دین و یک مجتهد عدله را درست تتبر بکند در درک دین و در تفسیر دین به یک ذوق و ادراک درستی می‌رسد و می‌تواند مجموع دین و عدله را در کنار هم بگذارد و از صوص بفهمد که الان کدام یک مهم است و کدام یک اهم است. همان‌طور که ما ذوق و لمس حسی داریم ذوق و لمس عقلی هم داریم و یک جزء ملکه‌ی اجتهاد هم همین است. این‌ها در ملکه‌ی استنباط دخالت دارد و راه‌های مختلفی که برای این هست. من چون قول داده‌ام چند روایت بخوانم اجازه بدهیم آن‌ها را بخوانم. بعضی از روایات است که شیعه را تعریف می‌کنند و می‌گویند که شیعه چه کسی است و چه خصوصیاتی دارد و ما باید ببینیم چقدر روی این‌ها در درس و بحث‌های خود و مباحث اخلاق و منبر حساس هستیم. امام صادق(ع) می‌فرماید ما سه نوع شیعه داریم. «محِبٌ واوٌ فهو مِنّا...» یک عده واقعاً عاشق ما هستند و این مودت و محبت در رفتار و زندگی و روش زندگی آن‌ها کاملاً دیده می‌شود. رفتار و حرف و اخلاق و موضع‌گیری‌های آن‌ها این را نشان می‌دهند. «فَهُوَ مِنّا...» این‌ها حقیقتاً از ما هستند. یک دسته‌ی دوم شیعه داریم که هر چه به سومی نزدیک می‌شویم بیشتر می‌شوند. «متزینٌ بنا...» یک عده هستند که خودشان را به ما نسبت می‌دهند. از ما برای خودشان آبرو می‌گیرند و می‌گویند ما شیعه‌ی فلانی هستیم و آبرو و نفوذ پیدا می‌کنند و یک عده هم به آن‌ها احترام می‌گذارند. فرمودند «نحنُ زَیْنٌ لِمَن تَزَیَّنُ بنا...» بله ما برای کسانی هستیم که از ما برای خود به دنبال زینت هستند گرچه این را تأیید نمی‌کنند. می‌فرمایند دسته‌ی سوم «وَ مُسْتَأکِلٌ بِنا الناس...» و کسانی که نان ما را می‌خورند و به اسم این‌که شیعه‌ی ما هستند همه جا مطرح می‌شوند و آبرو و نفوذ ما را برای خودشان خرج می‌کنند و از محبت و محبوبیت ما پیش مردم استفاده می‌کنند که مردم بگویند این‌ها شیعه و مؤمن هستند و جزو متدینن و فضلا هستند. این‌ها از نردبان ما بالا می‌روند. «وَ مُسْتَأکِلٌ بِنا الناس...» به اسم ما مردم را چپاول می‌کنند. «وَ مَنِ استأکُلَ بنا افتَقَر...» و بدانید آن‌هایی که به نام ما می‌خورند فقیر حقیقی و بدبختی حقیقی هستند. این یعنی چه؟ یک مصداق این ممکن است خود ما شیعه‌ها باشیم که به اسم این‌ها مطرح هستیم و می‌گوییم ما شیعه‌ی این‌ها هستیم و به جای این‌که زینت این‌ها باشیم آبروی این‌ها را می‌بریم. مثل همان تعبیری هستیم که فرمودند «کونوا زِینَ لنا و لا تکونوا...». در نمونه‌ی دیگر محمد بن عمر بن حنظله از اقتصاد می‌گوید. «لَیسَ مِن شیعَتُنا مَن قالَ بلسانِهِ و خالَفَنا فی اعمالِنا...» این‌هایی که مدام می‌گویند ما شیعه‌ی اهل بیت هستیم و عمل و مدل زندگی آن‌ها بر خلاف ماست و یک جور می‌گویند و جور دیگری زندگی می‌کنند شیعه‌ی ما نیستند. کسانی که خط ما را طی نمی‌کنند و مثل ما و به سبک ما زندگی نمی‌کنند. «وَ لکِن شیعَتُنا مَن وافِقَنا بلسانِهِ و قلبه...» باید با زبان قلب شیعه‌ی ما باشند و باز این کافی نیست. «و اتبعَ آثارنا...» خط ما را بیایند. «وَ عَمِلَ بِاَعمالنا...» مثل ما عمل کنند. یعنی اگر ما شب خوابمان نمی‌برده و به خانه‌ی فقرا می‌رفتیم این‌ها هم مثل ما باشند. اگر به جدی و شوخی دروغ نگفتیم این‌ها هم باید مثل ما باشند. اگر ما امانت‌دار بودیم این‌ها هم باید همین‌طور باشند. در یک جایی فرمودند «اولئک شیعَتُنا...» شیعه‌ی ما آن‌هایی هستند که در هر محله و شهری وقتی بپرسند بهترین آدم‌های شما چه کسانی هستند بگویند ما در یک محله‌ی خود یک شیعه داریم که از همه بهتر است. اگر به دنبال آدم امانت‌دار و راستگو بگردند بگویند یک شیعه در محله است که بهترین آدم است و به بقیه نمی‌توان اعتماد کرد. فرمودند وقتی توانستید به این‌جا برسید شما راستگو هستید و الا نه.

بهترین بازدهی طلبه بعد از تحصیلات حوزوی در چه عرصه‌ای باشد قریب به انجام وظیفه است؟

اولاً تحصیلات حوزوی هیچ وقت تمام نمی‌شود. درس و بحث فقهی و رسائل و مکاسب و کفایه و درس خارج تمام می‌شود اما ما تا آخر عمر طلبه هستیم. تا آخر عمر باید بخوانیم. قرآن و حدیث یک اقیانوسی است که اصلاً پایان ندارد. هزار نفر نابغه عمر خودشان را روی همدیگر بگذارند هنوز به یک یا دو لایه از قرآن و روایات می‌رسند. دریای عظیمی است و باید خیلی کار کرد. در کنار آشنایی با قرآن و حدیث و تاریخ و تفسیر و فقه و کلام و فلسفه و از همه‌ مهم‌تر اخلاق که باید استاد اخلاق داشته باشید که ما متأسفانه نداشتیم و آدم نشدید. شما استاد درست پیدا کنید که آدم بشوید. امام می‌گفتند استاد ما آقای شاه‌آبادی می‌گفت همه می‌گویند ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه سخت است. آقای شاه‌آبادی می‌گفتند ملا شدن چه سخت و آدم شدن محال است. ملا شدن هم آسان نیست. چون اگر ملا شدن آسان بود ما باید خیلی ملا داشتیم. ما آدم باسواد کم داریم.

در جوک‌هایی که در جامعه به نام ملا نصرالدین مطرح است و رواج دارد آیا توهین به روحانیون نیست؟

شخصیت ملا نصرالدین یک شخصیت قطعی تاریخی واضحی نیست که چه کسی است. من در ترکیه هم دیده‌ام که ملا نصرالدین مطرح است و بعضی‌ها می‌گویند اهل آن‌جا است و در ایران هم دیده‌ام. من تا حالا راجع به ملا نصرالدین فکر نکرده‌ام. البته نوشته‌اند من طلبه نیستم. اگر یک طلبه خودش را با علم و عمل نشان بدهد هزار جوک هم درست بکنند فایده و تأثیری ندارد. مگر در زمان رضا خان یک عالم جوک علیه آخوند درست نکردند؟ خب بعد از همین‌ها امام آمد و انقلاب شد. همه‌ی این‌ها به عمل بستگی دارد.

به عنوان فردی که حوزوی و دانشگاهی هستید کدام را بیشتر می‌پسندید؟

بنده حوزوی هستم و حوزه را می‌پسندم.

چند سال در حوزه درس خوانده‌اید؟

حدود هزار سال درس خواندم. من تا 4، 5 سال درس خارج، 2، 3 سال در مشهد بودم، 4 سال درس خارج را قم بوده‌ام و تا الان هم طلبه هستم و مشغول تحلیل و مطالعه هستم. البته مخالف نیستم که کسی به دانشگاه برود. منتها فکر نکنید دانشگاه یک خبری است. همان‌طور که در خود حوزه هم خبری نیست. شما باید خودتان کار کنید. نه در حوزه خبری هست و نه در دانشگاه خبری هست. هر چه خبر هست این‌جا هست. خود تو هستی. از فرصت حوزه و فرصت دانشگاه استفاده کنیم و خودمان کار کنیم.

چرا لباس روحانیت نمی‌پوشید؟ آیا مخل فعالیت شماست یا این‌که مصلحت ایجاب می‌کند؟

بنده نسبت به لباس لاشرط بودم و هستم و به شرط لا نبودم. بعضی‌ها به شرط لا هستند که این خیلی بد است. من لا به شرط بودم به این معنا که هم قبل و هم الان هر وقت احساس کنم واقعاً لازم است و مفید است حتماً این کار را می‌کنم. چنان‌چه در زمان جنگ من در یکی، دو عملیات آخوند عملیاتی بودم و همه عمامه به سر گذاشتم و هم با اسلحه جلوی نیروها حرکت کردم و رفتم. الان هم اگر احساس وظیفه بکنم این کار را می‌کنم. یک چیز دیگر هم بگویم. لباس حتماً خوب است. اصل این است که باید لباس بپوشید. اما یک جمله‌ای از امام به شما بگویم. این‌ را که می‌گویم تشویق به لباس نپوشیدن نیست. اگر یک طلبه می‌خواهد کار بکند با لباس بهتر می‌تواند کار کند و باید او را بشناسند که چه کاره است و چه کسی است و چه کار می‌کند. من مشکلات زیادی هم داشتم و دارم چون اصلاً وقتی که من وارد حوزه شدم به عنوان یک شغل به حوزه و روحانیت نگاه نکردم و به عنوان یک کار طلبگی و علمی به مسئله نگاه کردم که باید چه کار کرد. ضمن این‌که این کار به عنوان یک شغل هم در جامعه لازم است. ولی یک جمله از امام به شما بگویم. اکثر شما یا همه‌ی شما معمم بشوید و خدمت بکنید که این لباس خدمت است. البته به عنوان اولی پوشیدن لباس روحانیت واجب نیست. اصلاً ما لباس خاصی به عنوان لباس روحانیت در شریعت نداریم. استحباب این‌که لباسی شبیه لباس پیامبر و امام بپوشیم مربوط به همه است. ما هیچ آیه یا حدیث یا دلیل اولی شرعی برای این‌که باید لباس خاصی پوشید را نداریم. پس قطعاً واجب نیست. به عنوان ثانوی که این لباس شاخص کسانی بشود که مردم بدانند به چه کسی رجوع کنند و سوال دینی خود را بپرسند چرا، به عنوان ثانوی ممکن است در یک شرایطی واجب باشد و در یک شرایطی مستحب باشد. این‌ها عنوان ثانوی است اما به هر عنوانی که ملبس می‌شوید به این نکته توجه داشته باشید. این جمله‌ی آخر من است و جمله‌ی خیلی مهمی از امام است. یک وقتی ما از جبهه بر می‌گشتیم و قرار بود با بعضی از رفقا به خدمت امام برویم. دوستان ما قرار بود معمم بشوند و امام بر سر آن‌ها عمامه بگذارند. من چون در عملیات مجروح شدم نتوانستم با این دوستان به خدمت امام بروم. من به بیمارستان رفتم. بعد از مدتی دوستان آمدند که معمم شده بودند. مثلاً یک ماه بعد آمدند. من گفتم شما که پیش امام رفتید تعریف کنید که چه شد و ایشان چه گفتند؟ گفتند امام عمامه را بر سر ما گذاشتند و این جمله را گفتند. این جمله را حفظ کنید. فرمودند این عمامه‌ای که بر سر شما گذاشتیم انشاالله مبارک باشد اما دلتان را به اعتباریات خوش نکنید و به دنبال حقایق عالم باشید. این جمله‌ی امام بود. اگر می‌خواهید لباس بپوشید از باب وظیفه حتماً بپوشید و حتماً خوب است و لباس سربازی است اما فرمودند دل خود را به این چیزها خوش نکنید. این که لباس خود را تغییر می‌دهی کافی نیست. این یک مسئولیت سنگین روی دوش شما می‌گذارد. تغییری در تو ایجاد نکرده و خود تو باید خودت را تغییر بدهی. دوباره عرض می‌کنم که امام فرمودند مبارک باشد. وارد یک جهاد عظیمی شدید و این لباس الان لباس مقدسی است. با این‌که عنوان اولی لباس پیامبر هم این‌طور نبوده است. لباس پیامبر لباس عادی اعراب بوده است که عمامه و عبا داشته‌اند. اما الان که این لباس یونیفرم خاصی شده برای کسانی که سربازان دین هستند و سربازان معرفتی دین هستند و در خدمت نشر معارف و ارزش‌های دینی هستند لباس مقدسی است. کسی که این لباس را می‌پوشد خیلی مسئولیت دارد. این لباس فقط چند متر پارچه نیست. این یعنی پرچم پیغمبران را بالا برده‌ای و گفته‌ای حالا که پیغمبرها نیستند نترسید چون ما هستیم. معنی لباس روحانیت این است. مردم نترسید. درست است که پیغمبران و امام معصوم نیست ولی ما که هستیم. ما هم همان حرف‌ها را می‌زنیم و همان خط را می‌رویم. این خیلی مسئولیت می‌آورد و باید به این مسئولیت توجه داشت و هزینه‌ی آن را هم پرداخت. اگر این‌ها باشد بزرگ‌ترین افتخار در دنیا داشتن همین لباس و پوشیدن لباس روحانیت است. دیگر از این بالاتر افتخاری نیست و اگر این نباشد خیلی خطرناک است. یعنی آخوند بی‌دین از یک نفر بی‌دین معمولی خیلی مضرتر است و لذا پیامبر(ص) فرمودند اگر دیدید کسانی که عالم دین هستند به سراغ دنیا و ثروت و شهرت و شهوت و قدرت می‌روند و به تعبیر اقتصاد «مستأکلٌ بنا الناس...» در بدترین جای جهنم هستند. در آیات و روایات آمده که بالاترین انسان بعد از انبیا چه کسی است؟ علما هستند. علمای دین هستند. حتی بالاتر از شهید هستند. درست است یا نه؟ این را در روایات داریم. مداد علما افضل از خون و دماء شهداست. چون شهید هم اگر شهید شده به برکت تعلیم علم علما بوده است. اگر علما نبودند این ارزش‌ها هم نبودند. در روایت داریم که بعد از پیامبران علما حق شفاعت دارند و بعد شهیدان هستند. در روایت می‌فرماید نگاه به چهره‌ی عالم عبادت است. نگاه به درب خانه‌ی عالم عبادت است. در یک طرف دیگر بزرگ‌ترین اهانت‌ها را قرآن و رسول خدا به عالم فاسد کرده‌اند. قرآن دو جا عنایت می‌کند. در یک جا می‌گوید خر هستند و در یک جا می‌گوید سگ هستند. هر دوی این موارد در مورد عالم دینی فاسد است. یکی راجع به «بلعم باعورا» است که می‌فرماید مثل سگ و کلب است و یکی هم می‌گوید الاغی است که بار آن کتاب است. یعنی عالمی است که محفوظات زیادی دارد ولی الاغ است و فقط این‌ها را حمل می‌کند و خودش از آن‌ها بهره‌ای نبرده است. بالاترین کرامت‌ها در قرآن و روایات از علما شده است. «انما یخشی الله من عبادِهِ العلما...» فقط علما هستند که حقیقت خشیت دارند. «العلما ورثة الانبیا...» مگر این نیست؟ مگر پیامبر(ص) نگفت علمای امت من «افضل من انبیاء بنی‌اسرائیل...» هستند. دیگر از این بالاتر چه داریم؟ از آن طرف هم پیامبر(ص) چیزهای دیگری می‌گوید. این جمله را امام در سخنرانی خود دو، سه بار برای طلبه‌ها خواندند. من اولین بار این جمله را از امام شنیدم و بعداً رفتم و روایت را پیدا کردم. فرمودند در قیامت بدترین نقطه‌ی جهنم برای علمای فاسد است. علمای بی‌تقواست. بهترین جای بهشت برای علمای صالح است و بدترین جای جهنم برای علمای فاسد است. یا به وظیفه‌ی خود عمل می‌کنند یا عمل نمی‌کنند و حد وسط ندارد. آن تعبیر پیامبر(ص) که عرض کردم امام دو، سه بار آن را خواند این است که پیامبر(ص) فرمودند جهنمی‌ها به نگهبانان جهنم شکایت می‌کنند و می‌گویند همین عذاب جهنم برای ما بس است. این‌ها را از جلوی چشمان ما ببرید که ما از دیدن عذاب این‌ها بیشتر عذاب می‌کشیم و از بوی عفونت این‌ها بیشتر عذاب می‌کشیم. یک عذاب جهنم هم این شده که ما باید عذاب علمای فاسد را نگاه کنیم. یعنی جهنمی‌ها از خدا می‌خواهند که عالم فاسد را در یک جای دیگر عذاب بدهند. این‌قدر عذاب او وحشتناک است. یا فرمودند در شب معراج دیدم کسانی را که زبان‌ آن‌ها را با قیچی‌های آتشین می‌برند. از جبرئیل پرسیدم این‌ها چه کسانی هستند؟ گفت «خطبا امتِک...» این‌هایی که در جامعه به نام دین حرف می‌زنند و عمل نمی‌کنند. صلوات بفرستید.



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha